ام ابیها... ! (متن ادبی)
جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۲۲ ب.ظ
روز سکوت آسمان شکست و دری به تخته که نه،
دری به مادری خورد تا حجت را بر همگان تمام کند و همه بدانند که
"و الحق معکم و فیکم و منکم و الیکم..."
این روزها علی کمتر به خانه می آید
و انگار هنوز هم سلام هایش بی جواب است، چه زود مردم فراموشکار فراموش کردند که
"اَلبَخیلُ مَن بَخِلَ بِالسَّلام"
روز سکوت آسمان شکست و دری به تخته که نه،
دری به مادری خورد تا حجت را بر همگان تمام کند و همه بدانند که
"و الحق معکم و فیکم و منکم و الیکم..."
این روزها علی کمتر به خانه می آید
و انگار هنوز هم سلام هایش بی جواب است، چه زود مردم فراموشکار فراموش کردند که
"اَلبَخیلُ مَن بَخِلَ بِالسَّلام"
حسن گوشه گیرتر شده است هر چند با مادرش عهد بسته بود که چیزی نگوید
" الکریم اذا وعد وفی"
اما رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون
"و الله مخرج ما کنتمتکتـمون..."
...حسین و زینب هم مشغول احوال مادر...محسن هم که...
چشم دختری چهار ساله به در سوخته دوخته شد
تا کسی بیاید و حال مادر را بپرسد ,نمی دانم در دل مادر چه می گذشت اما
شنیده ایم بیمار در بستر منتظر کسی است که به عیادتش برود.
البته او را چه نیاز به زن های پست مدینه
"من رد علیکم فی اسفل درک من الجحیم ..."
مریم و آسیه به دیدنش می رفتند و می گفتند:
"السلام علی الساده الولاه"
"و الذاده الحماه..."
و اگر لایق باشیم در کنار بستری خون آلود خطاب به ام الشهدا می گوییم:
"بابی انتم و امی و اهلی و مالی و اسرتی..."
امروز حالتان بهتراست مادرجان؟!!
نوشته:مهدی سلامی
۹۳/۱۲/۲۲