دارد دوباره این دل تنگم هوایتان
دوشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۱۹ ق.ظ
جمعه با نام نامی حضرت صاحب الزمان پیوند خورده است و ما را با هر میزان
از علم و عمل و شناخت و آگاهی و دلدادگی به یاد بهشتی حضرتش می رهاند.
ساعات پایانی هفته؛ هفته ای که با خواب و بیداری، کار و خستگی، نام و
نشان، کند و تند، با خوشی ها ناخوشی هایش که حالا دیگر در میانه روزمرگی
های زندگیمان، عادی جلوه می کند، رو به پایان می رود و ما را در هیاهوی این
زمان و زمانه پرغوغای فضاهای مجازی که گویی تنها حقیقت و واقعیت زندگی
بسیاری از مردمان زمین شده است، تنها می گذارد.
برای ما شیعیان اما روزهای آخر هفته و رسیدن به آستانة جمعه، معنای دیگری دارد.
جمعه با نام نامی حضرت صاحب الزمان پیوند خورده است و ما را با هر میزان
از علم و عمل و شناخت و آگاهی و دلدادگی به یاد بهشتی حضرتش می رهاند.
و بعید نیست اگر جنس این انتظار و دلگویه هایش، همان اندازه که حدیث یار، حدیث نفس هم باشد و همانقدر که شادی، غم هم.
همانقدر که رجاء، خوف هم و به همان اندازه که شور، شیدایی و بغض هم.
جمعه با نام نامی حضرت صاحب الزمان پیوند خورده است و ما را با هر میزان
از علم و عمل و شناخت و آگاهی و دلدادگی به یاد بهشتی حضرتش می رهاند.
ساعات پایانی هفته؛ هفته ای که با خواب و بیداری، کار و خستگی، نام و
نشان، کند و تند، با خوشی ها ناخوشی هایش که حالا دیگر در میانه روزمرگی
های زندگیمان، عادی جلوه می کند، رو به پایان می رود و ما را در هیاهوی این
زمان و زمانه پرغوغای فضاهای مجازی که گویی تنها حقیقت و واقعیت زندگی
بسیاری از مردمان زمین شده است، تنها می گذارد.
برای ما شیعیان اما روزهای آخر هفته و رسیدن به آستانة جمعه، معنای دیگری دارد.
جمعه با نام نامی حضرت صاحب الزمان پیوند خورده است و ما را با هر میزان
از علم و عمل و شناخت و آگاهی و دلدادگی به یاد بهشتی حضرتش می رهاند.
و بعید نیست اگر جنس این انتظار و دلگویه هایش، همان اندازه که حدیث یار، حدیث نفس هم باشد و همانقدر که شادی، غم هم.
همانقدر که رجاء، خوف هم و به همان اندازه که شور، شیدایی و بغض هم.
اینها پیوند همزمان و توأمان غم و شادی و فکر و ذکر را در منظومة یاد و نام آن مولای بی نظیر و منتظر بی بدیل رقم می زند.
و این حس، تصویر ما می شود در آخرالزمان تنهایی ها و غمگساری هایمان.
با یاد او و نامش که تنها امید و تنها میراث باقی مانده برای انسان و زمان و زمین است.
یا ایهاالعزیز دلم مبتلایتان
دارد دوباره این دل تنگم هوایتان
از حال ما اگر که بپرسی ملال نیست
جز دوری شما و فراق صدایتان
من غصه ام گرفته برای غریبی ات
حالا شما بگو کمی از غصه هایتان
یک روز زیر پای شما خاک میشوم
من زاده میشوم که بمیرم برایتان
ناقابل است پیش کشم در برابرت
چشمم سرم دلم همه آقا فدایتان
با این همه که رنج کشیدی به خاطرم
کشتی مرا دوباره به اشک و دعایتان
اما در میانه این دلدادگی و شکوه از زمانه و درد دل بجا و درخور است که
غوری کنیم در بیان و بنان آن حضرت که تفسیری است بر شرح زندگی مان و هم
اشارتی بر حل مشکلمان.
هر استعارتی است از او و ما در این دوران، و هم راهکاری است بر رهایی از غم روزگاران.
امام مهدی (عج) در حدیث زیبایی می فرمایند:
نفع بردن از من در زمان غیبتم مانند نفع بردن از خورشید هنگام پنهان شدنش
در پشت ابرهاست و همانا من ایمنی بخش اهل زمین هستم ، همچنانکه ستارگان
ایمنی بخش اهل آسمانند .
و أما وجه الانتفاع بی فی غیبتی فکالانتفاع بالشمس إذا غیبها عن الأبصار
السحاب وإنی لأمان لأهل الأرض کما أن النجوم أمان لأهل السماء.
و تو میدانی که ابر را یارای مقابله و محبوس کردن خورشید نیست. که خورشید
حتی از پس ابر هم خورشید است و ابر حتی در برابر خورشید هم، ابر.
نبودنش، نه به معنای نیستن که به نشانه امتحان ماست در آزمون آخرالزمانیِ
خدا تا بشر را بیازماید که تا کجا و چگونه می تواند مهیای حضور آخرین منجی
خدا در زمین باشد.
اما بی تردید بهترین راه و برترین سلوک همان است که امام مهدی (عج) فرمود:
برای زود فرارسیدن فرج ( و ظهور ما ) زیاد دعا کنید ، که آن همان فرج و گشایش شماست .
أکثروا الدعاء بتعجیل الفرج ، فإن ذلک فرجکم .
و این بیان زیبا و مانا، بسان مرهمی است بر زخم دل ما.
و حالا در این غروب پنجشنبه و آستانة پگاه آدینه بدین سان؛ فکرم را از پراکندگی ویرانگر به نقطۀ موعود میسپارم.
شادم یا غمگین، نمیدانم. دوری این همه سال غمانگیز است و رسیدن، در نقطهای از عصر، به نقطۀ آغازی شیرین.
چقدر میشود از تو گفت، نمیدانم... اما کمی که به درونتر بیایم، پیداست
همه آن سوی صورتهای بیصدایشان دلی دارند که صدایت میزند.
دانسته و ندانسته تو را دارند و شیرینی این داشتن را بادلیل و بیدلیل حس میکنند.
باید از کلمات ناتوان بگذرم. از کلمات ناگویا. باید دست به دامان مهر
خودت شوم. باید از تو بخواهم که از خودت بگویی بی استعارۀ ستاره و بی مدد
ابر بخشنده. بی دخالت لحظههای ناخالص که به موجهای تاریکشان وقفه در ذهن و
نگاه میریزند.
نباید برای تو کم بگذارم. تو غیبت دیرسال مرا به حضور لحظهای گذرا و کلمهای کم، بخشیدهای و من ناتوانم از گفتن...
پیشتر، کودکانه به عشق تو میبالیدم. رشد ناقصی که به بر و برگ نمیرسید و به دستبرد پاییزی ناچیز، زیر برف زمستان، شاخه میشکست.
اما تو بودی؛ جاودانه و بیفصل، جاودانه و بلافاصله.
نمیدیدم اما، در جستجوهای درونیام حضورت را به یادم میآوردی.
به یادت میآورم در کتابهایی که خواندم و تو را به تماشا نشستم.
بعد از عبور از رشد کودکانه، به فریب بزرگسالی، عالمانه به دنبالت گشتم تا به استدلال، حضور روشنت را ثابت کنم.
هرچند به مدد "جوینده بودن ِ یابنده" دلیلم شد، اما هیچ دلیلی به پای دل نرسید که پای دل در میان بود نه پای استدلال.
دوباره به سکوتی دیگر میرسم و دوباره درمیمانم از گفتن.
ساعت رسیده رأس قرارِ دوازده
دردی نشسته گوشه کنار دوازده
خورشید رفته عشق بیارد برایمان
در پشت ابر مانده تبار دوازده
در لابه لای غربت خود غوطه میخورد
در سیل اشک، دار و ندار دوازده
ساعت هنوز عاشق وقت رسیدن است
افتاده باز دورِ مدار دوازده
دست زمان به صورت آن ماه قد نداد
بالا گرفته قامت یار دوازده
ساعت از انتظار سرش درد میکند
حتی زمین شده ست دچار دوازده
در ایستگاه عقربه ها ایستاده ایم
چشم انتظار سوتِ قطار دوازده!
*پی نوشتها:
بحارالأنوار ، ج 53 ، ص 181
کمال الدین للصدوق ، ج 2 ، ص 485
شعر:حسن کردی،فریبا یوسفی،مرضیه عاطفی
۹۳/۰۶/۳۱
اللهم عجل لولیک الفرج